ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

چهارشنبه

دیشب چهارشنبه تو میلان خیلی خوش گذشت. ارنواز که تو ایران از صدای ترقه بازی حسابی می ترسید، دیشب برعکس کلی حال کرد. با باباش از روی آتیش پرید، با یک هاپوی گنده بازی کرد. با یک بچه کوچیکتر از خودش به نام النا بدو بدو کرد و سرانجام یک خورده هم رقصید و البته کلی خاطرخواه پیدا کرد. چهارشنبه سوری همه مبارک
25 اسفند 1390

هدیه روز زن

ارنواز همه اموال مامانش را تصاحب می کنه. از کیف پول تا رژ لب. فقط مانده بود گل های مامانش را تصاحب کنه که کرد. حالا قضیه چیه؟ ظاهرا در ایتالیا رسم هست که یک نوع گل زرد را (که نمی دانم اسمش چیه و نه بو داره و نه زیبایی) به عنوان نماد روز زن هدیه می دهند. بابایی هنوز گل را به صاحبش نرسانده بود که صاحب اصلیش رو هوا زدش. خب اون هم زنه دیگه!
23 اسفند 1390

بابایی در نقش شیشه

ارنواز و مامان و باباش دائما در حال بازی کردن هستند. مثلا ارنواز می شود پرنسس فیونا و بابایی می شود شرک یا ارنواز می شود آقا میکی و بابایی می شود سرهنگ پیت. ارنواز می شود گربه چکمه پوش و بابا می شود خره ... امروز اما ارنواز شد گربه چکمه پوش و بابا شد شیشه. اولش خیلی راحت بود ولی بعد مشکل پیش اومد، مشکل موقعی شروع شد که گربه چکمه پوش می خواست از شیشه بالا بره. شیشه هم باید بلند می بود و ارنواز هم مثل گربه باید از شیشه بالا می رفت...
21 اسفند 1390

ارنواز

ارنواز بالاخره به ایتالیایی یک جواب هایی می دهد مثلا در جواب ciao می گوید  ciao و هر کس ازش می پرسد  ?come ti chiami جواب می دهد ارنواز. اما از اونجاییکه بقیه حرف ها را نمی فهمد، هر سوال دیگری هم که ازش پرسیده می شود، پاسخ می دهد ارنواز
21 اسفند 1390

قلعه میلان

با ارنواز دیروز رفتیم قلعه میلان. خیلی خوشش اومد چون فکر می کرد که خانه پادشاه و پرنسس ها است. بعض وقت ها هم فکر می کرد که خانه فرشته ها است. اما در مجموع حاضر نشد یک خورده از نون ساندویچش را هم واسه کبوترها بریزیم چون به مامانش گفت که اونها نان نمی خورند و به باباش هم گفت که اونها پرنده های قلعه نیستند بلکه پرنده های خیابان هستند
21 اسفند 1390

اون چیه؟

این رومیان که البته بی حیا (بحثی نیست) این دختر ما که وسط این همه اشیای موزه گیر داده به یک مجسمه لخت را چه باید گفت که به آنجای مجسمه اشاره می کنه و از باباش میپرسه که اون چیه؟
21 اسفند 1390

دختر ایرانی

ارنواز دقیقا توی ایران بزرگ شده. حالا میگید چرا؟ پریروز ارنواز با مامان و باباش اومد به دانشگاه. چه چیزی براش جالب بود؟ یک پسری که به دماعش حلقه زده بود و بغل سرش را تیغ زده بود و... نواز شروع کرد به سوال کردن. سوال اول: چرا موهاش اینجوریه؟ سوال دوم: چرا گوشواره زده به دماغش؟ سوال سوم: مگه مردها هم گوشواره میزنند؟ ... از اونجاییکه تمام سوال ها با حرکت دست ارنواز همراه بود، در نتیجه خود هم دانشگاهی ما هم متوجهش می شد و مرده بود از خنده.
19 اسفند 1390

زبان جدید

ارنواز قصد نداره واسه یاد گرفتن زبان ایتالیایی هیچ تلاشی نمی کنه. هر وقت که مامان یک کلمه ای را به ایتالیایی بهش میگه، یه برق شیطنتی تو چشمهاش می درخشه و سریع یک کلمه من درآوردی را به جاش می نشونه و آن را به کار می بره؛ مثلا مامان به درخت میگه:albro و ارنواز میگه: gumba اینجوری البته ممکنه یک زبان جدید مثل اسپرانتو بسازه ولی بعیده که ایتالیایی یاد بگیره
13 اسفند 1390